-
برای میهمان های جدیدم :)
1390/12/15 19:36
امشب برایم دعا کن بانو دعا کن خواب ببینم خواب اقیانوس... یا پیراهن تو... امشب فقط آبی نجاتم خواهد داد...
-
[ بدون عنوان ]
1390/11/14 22:59
آنه, تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت؟ وقتی روشنی چشم هایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود؟ با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت, از تنهایی معصومانه دست هایت آیا می دانی که در هجوم دردها و غم هایت و در گیرودار ملال آور دوران زندگیت حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود؟ آنه, اکنون آمده ام تا دست هایت را به...
-
این سایه هوس بازی کرده.
1390/07/28 23:09
روی دیوار سایه ای نشسته مثل من میماند پاهایش را در آغوش گرفته با تیر و تخته های پشتش منحنی ای ساخته که گریز از مرکزش نزدیک به تنهایی ست برمیگردد رو به من ساعت ها به هم زل میزنیم حرف ها دارد با من میگوید میگوید وجوابی از چشمان خالی من نمیگیرد بلند میشود و میرود برای خودش چای میریزد و روی مبل لم میدهد من هنوز به یوار زل...
-
بلند تر سکوت کن. نمی شنوم.
1390/07/11 21:25
روی پشت بام به پشت دراز کشیده دست ها را زیر سر قلاب کرده به پوست کشیده ی شب فکر می کند و انگشتانی باریک و بلند انگار آینه ی طبیعت خرد شده که شب ها تکه هایش در آسمان پخش میشود به بیست و شش آرزو که باید فوت کند باد می آید شاید هم گوشی است که دارد خرخر میکند ماهی سیاه کوچولو گرفتار تنگ شده کاش خانه مان پشت بام داشت تهران...
-
این روزها
1390/07/11 21:15
خانه سوت و کور است هیچ کس سنگی به در نمی کوبد تیر چراغ برق دیگر سیمی ندارند برای نشستن کلاغ ها درخت ها دیگر سایه ندارند گربه لاغر روی دیوار آفتاب سوخته شده مدام خمیازه میکشد حتی دیگر حوصله ی چشم چرانی قناری ها را هم ندارد میدانی که میانه ام با خرت و پرت زیاد خوب نیست از دورها که می آمدی برایم چشم به راهی سوغات بیاور...
-
۲۳
1390/05/06 12:29
میخاهم انگشتم را درگلویم فروکنم و تمام آدم هارا بالا بیاورم. میخاهم خودم را بالا بیاورم. حضورم درد میکند. صداها در سرم میپیچد. حق میدهم. به همه حرف هایی که این روزها میشنوم حق میدهم. میخاهم به اخترکم بروم. جایی که فقط من باشم و سه آتش فشان کوچک که یکیشان هم خاموش است و گلم. دلم میخاهد هی صندلیم را جابجا کنم و غروب را...
-
۲۲
1390/04/29 23:26
I was born with the wrong sign, in the wrong house With the wrong ascendancy I took the wrong road, that led to the wrong tendencies I was in the wrong place at the wrong time For the wrong reason and the wrong rhyme On the wrong day of the wrong week I used the wrong method with the wrong technique WRONG – WRONG...
-
۲۱
1390/04/28 15:22
موبایلم را زیر و رو میکردم، بعد از عکس ها و موزیک ها به نت ها رسیدم، نتی قدیمی لبخندی عریض بر لبانم نشاند! ...U r my dear friend whome I found under rain 29,3,89
-
۲۰
1390/04/28 14:43
مفهوم روابط انسانی اولین بار در چاهار سالگی در ذهنم شکل گرفت. وقتی با تنها دوست و همبازیم که تبعن از نظر منِ چاهار ساله بهترین دوست و هم بازی دنیا بود، رازم را در میان گداشتم و از او که خوش قول ترین و رازدارترین دوست دنیا بود قول گرفتم که به هیچ کس نگوید. به هیچ کس! و فردایش وقتی به خانه شان رفتم مادرش مرا مسخره کرد و...
-
۱۹
1390/04/20 18:18
pause
-
۱۸
1390/04/20 18:13
نمی دانم چند دقیقه زل زده بودم به عکس فیس بوکت. زیر نگاه خیره ی آن دو چشم ریز عسلی لمس شده بودم. تک تک دقیقه های باهم بودن مجازیمان با تمام جزئیاتش روی آن چشم های براق مثل یک فیلم میگدشت. نمیدانم با معیار زمان دنیای واقعی چقدر گدشت ولی بعد از شش هفت ماه توانستم از زیر بار آن نگاه سنگین عبور کنم و به لب هایت زل بزنم....
-
۱۷
1390/04/12 01:36
کودکی من در خانه ای گذشت که یک پدر داشت، یک مادر، یک برادر و دو خواهر. پدری که همیشه پشت فرمان بود. چه از آن بزرگ ها و چه از آنهایی که قد یک بشقاب پلوخوریند. پدرِ خانه ی ما همیشه دیر می آمد. مادر دعوایش میکرد که کمتر به خانه ی برادرش برود. برادرش آدم خوبی نبود. همیشه پدرِ خانه ی ما را اذیت میکرد. مادرِ خانه ی ما میگفت...
-
۱۶
1390/04/09 03:11
دارم به لیست فکر میکنم. لیست کارهایی که دوست دارم قبل از بیست سالگی انجام داده باشم. یعنی کارهایی که میخام تو دهه ی دوم زندگیم تجربه کنم. کشف چیزی؟سقوط آزاد؟ تجربه ی یک لحظه نیروانا؟ سفر به ماه؟ قهرمانی تو یه ورزش؟ خلق یک اثر هنری؟ کاشتن یک درخت؟ بادبادک هوا کردن؟ غواصی کردن؟ خوندن و ضبط یک آهنگ؟ روندن یک کامیون؟ شب...
-
۱۵
1390/03/31 21:44
چه ساده اند بهانه های زندگی... یک گپ دوستانه با آقای گل فروش و شیرین زبانی های او...خریدن یک گلدان و هدیه گرفتن یکی دیگر از آقای به قول خودش شکم گنده...دو عضو جدید و دوست داشتنی در خانه...و لبخندی که پیش بینی می شود تا یک هفته جایش روی صورتم بماند... پ.ن: :)))))
-
۱۴
1390/03/18 17:34
من در سرزمینی زندگی میکنم که کودکانمان پیش از آنکه مامان و بابا گفتن بیاموزند یاد میگیرند جلوی دوربین فریاد بزنند: !!!TV Persia one…it’s show tiiiime
-
۱۲. بخوان مرا...
1390/03/18 11:28
+ باشد روزی فرا رسد که گروهی...«تنها» گروهی از دختران نیز به میدان آیند که مهرورزی و بوسیدن و آمیز.ش برایشان نه وسیله که هدف باشد که بوسهی امروزشان برای فردا نباشد و از تن خویش، هویجی برای یک خر، دانهای درون یک دام نسازند دخترانی که به جای بلغور کردن رباعیات خیام، خیاموار زیست کنند و پاسخشان به جبرهای بیرونی و...
-
آنقدر دلم هی هوایت را می کند...
1390/03/18 11:04
me too گفتن هایت برایم یک دنیا شعر است...شعر هایی که ناگفته مانده اند... غمگین نشو! تو احساست را می نوازی و من که نواختن نمی دانم دست و پا شکسته می گویم...بماند که گفتن هم هیچ نمیدانم... - آنِ منی کجا روی...
-
۱۰
1390/03/16 08:03
وقتی شوق دیدن کسی آلارم ها را بی اعتبار میکند....
-
۹
1390/03/11 21:33
سمت آشپزخانه که بروم برای نوشیدن آبیست و یک غدای سرپایی. غدایی اگر قرار باشد پخته شود تنها به آشپزخانه نمیروم. حتا اگر خاهرم کاری هم نکند باید بیاید روی اپن بنشیند حرف بزنیم. نه مثل مادرم بزرگوارم که این را کار هرروزه ام کنم و به خاطر کسانی که دوستشان دارم بهش عادت کنم و نه قد دیگران بزرگ شده ام که بتوانم به احساسم...
-
۸
1390/03/08 22:55
و پریشان می شوم گاهی هر از گاهی که می گدری بی آنکه نگاهی بیندازی به دست هایم که چشم به راهت بودند... شک میکنم مگر تو همانی نیستی که سر پیچ اول جاده منتظر ایستاده بودی؟ منتظر بودی تا ابر ها باریدن بگیرند و آبها نقطه چینی بسازند از دستهایت تا پشت ابرها آن جاها که می گویند دور است می گویند خیلی دور است آنجاهایی که...
-
۷
1390/03/08 20:48
میخاهم مثل آن دخترکی که صبح از پنجره توی کوچه دیدمش از توی جوب راه بروم. میخاهم مثل او زمین بخورم. میخاهم مثل او از درد جسمی های های گریه کنم. میخاهم برای چرا؟ چی شده؟ ها دلیل بیاورم… . میخاهم این همه هندوانه که دورو برم ریخته را تکه تکه کنم. آنقدر زیادند که تا سرم را گرفته اند. هندوانه هایی که زیرشان دفن شده ام....
-
۶
1390/02/18 10:30
دیوار یا معنای فاصله دارد یاندارد! بی رحمیش را چشیده ام آن روزها که بی تابی چشمانم از درز های پنجره به بیرون نفوذ میکرد و تو آن سمت دیوار بودی آن سمت بی پنجره ی دیوار ... پس دیوار بوی امنیت می دهد بی رحمیش تکیه کردنیست! پشتت را به دیوار بچسبان و....
-
۵
1390/02/15 12:52
دستانی آشنا! از آن دست هایی که انگشتانشان انعطاف پذیری فوق العاده ای دارند؛ همان هایی که پوستشان نرم است و کفشان پر است از خط و خطوط ؛ فرقی نمیکند کوچک باشد یا بزرگ، فرقی نمیکند. این دست ها ساخته شده اند برای نوازش...بگذارید نوازش کنند! دست هامان از ما عاشق ترند عمیق و بی غش میشویم و دشمن خشم چندان که مشت هامان را گره...
-
۴
1390/02/15 00:24
روی دسته ی صندلی مینشینم...مینوازد...از بتهون است. اسمش را نمی دانم...انگشتانش به نرمی روی کلاویه ها میرقصد...اشتباه می زند. کلافه میشود. از دست هایش شکایت میکند. میگوید با من قهرند...از روزهای اوجش میگوید. از استادش. از تمرین نکردنش...من هیچ نمیگویم...دیگر نمیشنوم چه می گوید...دستم را دراز کرده ام...در چند میلیمتری...
-
۳-the ways
1390/01/20 11:47
پیاده به راه افتادم...راه های نا آشنا را قدم میزدم...کوچه های باریک را ترجیح میدادم...از اسم هر کوچه که خوشم می آمد واردش میشدم...دوست داشتم مسیرم خوشنام باشد...همین که تابلویی آشنا میدیدم راهم را کج میکردم...میخاستم گم شوم...میان پیاده روهایی که به پایم میپیچیدند و هر لحظه راه رفتن را برایم مشکل تر میکردند...فکر هایی...
-
۲
1390/01/20 11:23
اعتماد مثل کاغذ میمونه، وقتی مچاله شه میشه صافش کرد ولی دیگه هرگز مث روز اولش نمیشه! مداد رنگی هایم را آورده ام...بیا چهار زانو روی زمین بنشینیم...آرنج هایمان را ستون بدنمان کنیم و نقاشی بکشیم...تو بالای صفحه یک هشتصدو هشتادو هشت بزرگ بنویس...بعد قهوه ایش کن...من هم بالای آن چند هفت کوچک سیاه بکشم..یه خط پهن آبی از...
-
۱-سلام
1390/01/20 11:09
دوست دارم یک کافه داشته باشم. کافه نهال! دلم میخاهد پر از گل و گیاه باشد...ظرف ها همه سفال های ظریف و زیبا باشند، پارچه ها و رومیزی ها ترمه باشد، گلدان ها همه رنگی باشند و موسیقی کلاسیک در فضا موج بزند، آباژورهای کوتاه و بلند تنهایی ها و همراهی های مشتری ها را روشن کند ، روی دیوار کنار هر میز یک مکعب چوبی توخالی نصب...