دیوار یا معنای فاصله دارد
یاندارد!
بی رحمیش را چشیده ام
آن روزها که بی تابی چشمانم از درز های پنجره
به بیرون نفوذ میکرد
و تو آن سمت دیوار بودی
آن سمت بی پنجره ی دیوار ...
پس دیوار بوی امنیت می دهد
بی رحمیش تکیه کردنیست!
پشتت را به دیوار بچسبان
و....
دستانی آشنا! از آن دست هایی که انگشتانشان انعطاف پذیری فوق العاده ای دارند؛ همان هایی که پوستشان نرم است و کفشان پر است از خط و خطوط ؛ فرقی نمیکند کوچک باشد یا بزرگ، فرقی نمیکند. این دست ها ساخته شده اند برای نوازش...بگذارید نوازش کنند!
دست هامان از ما عاشق ترند
عمیق و بی غش میشویم و دشمن خشم
چندان که مشت هامان را گره میکنیم
دستهامان
عاشقانه در هم حلقه میشوند
و به ساده دلیمان چشمک میزنند
نزار قبانی
روی دسته ی صندلی مینشینم...مینوازد...از بتهون است. اسمش را نمی دانم...انگشتانش به نرمی روی کلاویه ها میرقصد...اشتباه می زند. کلافه میشود. از دست هایش شکایت میکند. میگوید با من قهرند...از روزهای اوجش میگوید. از استادش. از تمرین نکردنش...من هیچ نمیگویم...دیگر نمیشنوم چه می گوید...دستم را دراز کرده ام...در چند میلیمتری سیاه و سفید ها...هیجانی در من است...به یاد ژان کریستف می افتم...وقتی روی کتاب ها نشسته و در حال اکتشاف نواهاست...غول های تند خو و لجوج و آ نایی که مهربان و خیر خاهند...آنها که با هم میجنگند و آنهایی که هم را در آغوش گرفته لبخند میزنند...انگشتم را فشار میدهم...دلم هری میریزد...با دهان باز نگاهش میکنم...لبخند میزند...
به هزار بهانه گزینه های دیگر را رد میکنم تا به جمهوری برویم...پیاده میرویم. تمام مسیر را تقریبن می دوم...چراغ قرمز است...90 ثانیه...89...88...68...69...و50...روی 50 می ایستد. کلافه شده ام. روی پایم بند نیستم. متوجه میشود. دستم را میگیرد و عرض خیابان را میدویم...
انگشتانم سرگردان به چپ و راست میروند. احساسم لبخند ومیزند. در ذهنم کنسرت برگزار کرده ام. فروشنده ها قیمت میگویند. می پرسند چه می خاهیم...من نمیدانم چه میخاهیم و نمیخاهم بدانم...فقط میخاهم تک تک کلاویه ها را امتحان کنم...میخاهم احساسم را به انگشتانم منتقل کنم و دوباره از گوشم وارد قلبم کنم...میخاهم این چرخه تا همیشه ادامه پیدا کند...در راه برگشت دستش نقش پیانو را دارد. با انگشتانش بازی میکنم...لبخند میزند...از نقشش راضی است. می گوید کاش میتوانستم امشب برایت بخرم. میگویم نمی خاهم. این خاستنش را دوست دارم. دوست دارم مدتی با آرزویش زندگی کنم و بعد با خودش.
به قول درختکم ما مادر آرزوهامان هستیم. میخاهم با کودکم زندگی کنم...تروخشکش کنم...دستش را بگیرم ببرمش پارک با هم بازی کنیم...برایش کتاب بخانم...بالغش کنم...میخاهم کودکم را زندگی کنم...