روی پشت بام به پشت دراز کشیده
دست ها را زیر سر قلاب کرده
به پوست کشیده ی شب فکر می کند
و انگشتانی باریک و بلند
انگار آینه ی طبیعت خرد شده
که شب ها تکه هایش در آسمان پخش میشود
به بیست و شش آرزو که باید فوت کند
باد می آید
شاید هم گوشی است که دارد خرخر میکند
ماهی سیاه کوچولو گرفتار تنگ شده
کاش خانه مان پشت بام داشت
تهران شهر ما نیست
فاحشه ایست که در در آن زندگی میکنیم
آفتاب چشم آدم را می زند
انگار بیست و شش تا ستاره دنباله دار یکجا ببینی
بیچاره اتوبان ها
هیچ کس برای ماندن نیامده
آغاز محدوده ی توقف ممنوع
بیا پیاده برویم
از بیست سالگیت برایم بگو
من که داستان پیچیده ی کسی نیستم
ساده مثل آب
جلوی آب نباید دیوار ساخت
جاده خوبیش اینست که میرود
حتا اگر تو نروی هم میرود
کاش برف ببارد
این دفعه آدم برفی میسازیم
زنی که پیراهن گلدار میپوشد
و در باغچه سبزی میکارد
گلابی هم دوست ندارد
ولی بزرگرا ه هایش خوب است
ترافیک هم نباید باشدها
هی بچرخ
دست هایت را باز کن
روی پنجه
موهایت را پرواز بده
بچرخ
در خانه ای با سقف آبی
و پنجره هایی رو به شرق
ولی بی دیوار
بی در
بی مهمان
یک برگ کاغد و خودکاری به رنگ تو
خودکاری که دوسال است سکوت کرده
کاش این خرخر قطع شود.