۸

و پریشان می شوم گاهی

هر از گاهی که می گدری

بی آنکه نگاهی بیندازی به دست هایم

که چشم به راهت بودند...

شک میکنم

مگر تو همانی نیستی که سر پیچ اول جاده منتظر ایستاده بودی؟

منتظر بودی تا ابر ها باریدن بگیرند

و آبها نقطه چینی بسازند از دستهایت تا پشت ابرها

آن جاها که می گویند دور است

می گویند خیلی دور است

آنجاهایی که میگویند ارزانی نان و  لبخند است

و صداها لطیفند...

مثل زمزمه ی آب آ ن زمان که جاری می شود از چشمم

وقتی عبور میکنی...

مگر تو همانی نیستی که در پیچ جاده، در پیچ اول جاده،منتظر کسی بودی؟

منتطر همان کسی که شبیه همه است ولی هیچ کس شبیه او نیست...

وقتی پیچ جاده خیس بود از رگبار و انتظار رسیدن مرا میکشید برای تو!

تویی که عادت داشتی در آنجا بایستی و انتظار بکشی

انتظار آمدن کسی که شبیه همه است....

نظرات 1 + ارسال نظر

سلام
خوبی؟
خیلی زیبا بود ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد