۳-the ways

پیاده به راه افتادم...راه های نا آشنا را قدم میزدم...کوچه های باریک را ترجیح میدادم...از اسم هر کوچه که خوشم می آمد واردش میشدم...دوست داشتم مسیرم خوشنام باشد...همین که تابلویی آشنا میدیدم راهم را کج میکردم...میخاستم گم شوم...میان پیاده روهایی که به پایم میپیچیدند و هر لحظه راه رفتن را برایم مشکل تر میکردند...فکر هایی که نمی خاستمشان...نمیخاستم با آنها درگیر شوم....انگار وقتی کنارشان میگذاشتم، همگی میرفتند توی کوله پشتیم...کوله پشتیم با هر قدم سنگین و سنگین تر میشد...باران می آمد و میرفت...بویش بینیم را پر کرده بود...این فکر رهایم نمیکرد...سمج تر از آنی بود که بتوانم فقط کوله پشتیم را با او سنگین تر کنم...حاضر بودم دماوند را روی دوشم بگذارم و راه برم...ولی این فکر رهایم کند...مدام تکرار میکرد جای تو این جا نیست...میخاست قدرتش را به رخم بکشد...جای تو این جا نیست...جای تو این جا نیست...میترسیدم به دیوار نوشت ها نگاه کنم...فکر میکردم روی همه ی دیوار ها نوشته جای تو این جا نیست... مسیر را اشتباه آمده ای...مدت هاست این فکر با من است...روح تو میپوسد این جا...راه را اشتباه آمده ای...

حالا احساس میکنم قوی تر شده ام...در مقابل این جای تو اینجا نیست ها! آن خانوم هنرمند دوست داشتنی گفت برای اینکه هنر تمیز بماند باید از کسب و کار و درامد جدایش کنی...و امشب معلم عزیزم خطوط درهم ذهنم را مرتب کرد...شکل داد...آراست...

آن فکر هنوز با من است اما این بار با یک ادبیات جدید...راه را نیمه آمده ای...ادامه بده...حالا میدانم شغل من یک سمت جاده است و علایقم سمت دیگر...

Sometimes there is a way and you have to walk down it, not to run, not to drive, not to jump, just walk!

Short cuts are good for engineering and math, but that doesn’t work for your life. You have to be more patient. Just let it goes and follow it…

پ.ن1: ممنونم خانوم دوست داشتنی...ممنونم که اینقدر دوست داشتنی هستی...شاید خودت هم ندانستی که چه کردی با من....به دیدنت می آیم...خانوم دوست داشتنی...

پ.ن2: من و خاهرهایم به معلم انگلیسیمان میگوییم خانوممون :)) دوست دارم خانوممون. مرسی به خاطر توصیف کامل و جامعتون :)

پ.ن3: ببخشید دوستای خوبم...که من تو خودم میرم...که سکوت میکنم...که نمیتونم تو شیطونیاتون شریک بشم. همیشه شیطون باشید :)))

نظرات 1 + ارسال نظر
fidelity 1390/02/05 ساعت 15:24

سلام کافه گرل.
امروز صدای طلایی ات به همراه نگاههای غزلسرایت و چند سطر از نوشته هایت میل دارم.لطفا...
کجایی دختر دلتنگتم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد