برای میهمان های جدیدم :)

امشب برایم دعا کن بانو 

دعا کن خواب ببینم 

خواب اقیانوس... 

یا پیراهن تو...  

امشب فقط آبی نجاتم خواهد داد...

آنه, تکرار غریبانه ی روزهایت چگونه گذشت؟ وقتی روشنی چشم هایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود؟  

با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت, از تنهایی معصومانه دست هایت آیا می دانی که در هجوم دردها و غم هایت و در گیرودار ملال آور دوران زندگیت حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود؟  

آنه, اکنون آمده ام تا دست هایت را به پنجه ی طلایی خورشید دوستی بسپاری و در آبی بی کران مهربانی ها به پرواز درآیی. و اینک آنه شکفتن و سبز شدن در انتظار توست, در انتظار تو ... 

 

این سایه هوس بازی کرده.

روی دیوار سایه ای نشسته 

مثل من میماند 

پاهایش را در آغوش گرفته  

با تیر و تخته های پشتش منحنی ای ساخته 

که گریز از مرکزش نزدیک به تنهایی ست 

برمیگردد رو به من 

ساعت ها به هم زل میزنیم 

حرف ها دارد با من 

میگوید 

میگوید  

وجوابی از چشمان خالی من نمیگیرد

بلند میشود و میرود 

برای خودش چای میریزد 

و روی مبل لم میدهد 

من هنوز به یوار زل زده ام 

دیگر او هم تحملِ من بودن را ندارد.

بلند تر سکوت کن. نمی شنوم.

روی پشت بام به پشت دراز کشیده   

دست ها را زیر سر قلاب کرده 

به پوست کشیده ی شب فکر می کند 

و انگشتانی باریک و بلند 

انگار آینه ی طبیعت خرد شده 

که شب ها تکه هایش در آسمان پخش میشود 

به بیست و شش آرزو که باید فوت کند 

باد می آید  

شاید هم گوشی است که دارد خرخر میکند 

ماهی سیاه کوچولو گرفتار تنگ شده 

کاش خانه مان پشت بام داشت 

تهران شهر ما نیست 

فاحشه ایست که در در آن زندگی میکنیم  

آفتاب چشم آدم را می زند  

انگار بیست و شش تا ستاره دنباله دار یکجا ببینی  

بیچاره اتوبان ها 

هیچ کس برای ماندن نیامده 

آغاز محدوده ی توقف ممنوع  

بیا پیاده برویم 

از بیست سالگیت برایم بگو 

من که داستان پیچیده ی کسی نیستم 

ساده مثل آب  

 جلوی آب نباید دیوار ساخت

جاده خوبیش اینست که میرود 

حتا اگر تو نروی هم میرود 

کاش برف ببارد 

این دفعه آدم برفی میسازیم

زنی که پیراهن گلدار میپوشد  

و در باغچه سبزی میکارد 

گلابی هم دوست ندارد 

ولی بزرگرا ه هایش خوب است 

ترافیک  هم نباید باشدها  

هی بچرخ  

دست هایت را باز کن 

روی پنجه 

موهایت را پرواز بده 

بچرخ

در خانه ای با سقف آبی 

و پنجره هایی رو به شرق 

ولی بی دیوار 

بی در  

بی مهمان 

یک برگ کاغد و خودکاری به رنگ تو 

خودکاری که دوسال است سکوت کرده 

کاش این خرخر قطع شود. 

این روزها

خانه سوت و کور است  

هیچ کس سنگی به در نمی کوبد 

تیر  چراغ برق  دیگر سیمی ندارند 

                           برای نشستن کلاغ ها 

درخت ها دیگر سایه ندارند 

گربه لاغر روی دیوار آفتاب سوخته شده  

مدام خمیازه میکشد

حتی دیگر حوصله ی چشم چرانی قناری ها را هم ندارد 

میدانی که 

 میانه ام با خرت و پرت  زیاد خوب نیست

از دورها که می آمدی برایم چشم به راهی سوغات بیاور  

تا ساعت ها پشت پنجره بنشینم و نیامدنت را نطاره کنم

 

 

۲۳

میخاهم انگشتم را درگلویم فروکنم و تمام آدم هارا بالا بیاورم. میخاهم خودم را بالا بیاورم.  حضورم درد میکند. صداها در سرم میپیچد. حق میدهم. به همه حرف هایی که این روزها میشنوم حق میدهم. میخاهم به اخترکم بروم. جایی که فقط من باشم و سه آتش فشان کوچک که یکیشان هم خاموش است و گلم. دلم میخاهد هی صندلیم را جابجا کنم و غروب را تماشا کنم. 43 بار در روز. تهوع دارم. 

 

۲۲

I was born with the wrong sign, in the wrong house
With the wrong ascendancy
I took the wrong road, that led to
the wrong tendencies
I was in the wrong place at the wrong time
For the wrong reason and the wrong rhyme
On the wrong day of the wrong week
I used the wrong method with the wrong technique

WRONG – WRONG

There´s something wrong with me, cannot be
something wrong with me, Inherently
The wrong mix in the wrong genes
I reached the wrong ends by the wrong means
It was the wrong plan, in the wrong hands
With the wrong theory for the wrong man
The wrong lies, on the wrong vibes
The wrong questions with the wrong replies

WRONG – WRONG

I was marching to the wrong drum
With the wrong scum
Pissing out the wrong energy
Using all the wrong lines and the wrong signs
With the wrong intensity
I was on the wrong page of the wrong book
With the wrong rendition of the wrong hook
Made the wrong move, every wrong night
With the wrong tune played till it sounded right, Yeah!

WRONG – WRONG

Too long – WRONG
Too long – WRONG
Too long – WRONG
Too long – WRONG 

depeche mode-wrong

۲۱

موبایلم را زیر و رو میکردم، بعد از عکس ها و موزیک ها به نت ها رسیدم، نتی قدیمی  لبخندی عریض بر لبانم نشاند!

...U r my dear friend whome I found under rain

29,3,89

۲۰

مفهوم روابط انسانی اولین بار در چاهار سالگی در ذهنم شکل گرفت. وقتی با تنها دوست و همبازیم که تبعن از نظر منِ چاهار ساله بهترین دوست و هم بازی دنیا بود، رازم را در میان گداشتم و از او که خوش قول ترین و رازدارترین دوست دنیا بود قول گرفتم که به هیچ کس نگوید. به هیچ کس! و فردایش وقتی به خانه شان رفتم مادرش مرا مسخره کرد و با اسمی که در رازم بود صدایم زد! آن روز بود که فهمیدم روابط انسانی به این سادگی ها هم که در بازی عروسک هایمان میبینیم و میسازیم نیست. ما هیچ کدام به آن بی نظیری و کاملی که باید باشیم نیستیم. و اختلافات از جایی شروع میشود که کسی انتظار کامل بودن را از کسی دارد. آنوقت روی او و دوستی او سرمایه گداری هایی میکند که خب درصد زیادی از آن درحد یک انتظارو درخاست میماند وتنها تغییری که میکند اینست که صفت آزاردهنده بودن به آن افزوده میشود. با این که هیچ وقت در هیچ دوره از زندگیم دوستان زیادی نداشته ام ولی باز هم نمیتوانم انسان هایی را که به زندگیم آمده اند و چند قدمی درسرزمین افکار من همراهم بوده اند و رفته اند بشمارم...نه من اینقدرها باسواد نیستم. کسانی که بایک دوستی طولانی، یک ترم دریک نیمکت مشترک، پنج دقیقه انتظار در یک ایستگاه اتوبوس، یک جمله و حتا یک نگاه روی افکارم تاثیر گداشته اند و منِ امروز را ساخته اند. حالا بعد ازین همه همقدمی با انسان های متفاوت بعد از از دست دادن چندین دوستی خوب، بعد از تجربه ی سطوح متفاوت رابطه، بعد از کشمکش ها و بالاو پایین ها، تا صبح نخابیدن ها و به یک انسان و یک رابطه فکر کردن ها تنها چیزی که یافته ام اینست که روابط انسانی پیچیده است.

 اگر فیزیک و ریاضی قوانین زیادی دارد و هرچه در آن ها جلوتر میرویم پیچیده تر از قبل میشوند و حیرت ما را از طبیعت و قوانین آن بیشتر میکند، روابط انسانی هم علم وحشتناکیست. چون از یک رابطه به رابطه ی دیگر و از یک انسان با یک انسان دیگر و حتا از ترکیبات مختلف یک انسان با دیگران پایه و اساس و فرضیات اولیه ی علم تغییر میکند. رابطه ی هر دو نفر یک علم مستقل و پیچیده است.

...I found it hard it’s hard to find, whatever never mind.

و امشب اینجا روی خنکیِ سرامیک ها  کنار هم طاق باز دراز کشیده ایم و به این رابطه فکر میکنیم و تو از حرف های ناگفته ای میگویی که اگر همین طور بمانند منفجر میشوند و ما در تصور دنیای پس از انفجار  به دمای سرامیک ها میرسیم. امشب که از نطر من اوج دوستیمان بود. آرامش امشب آرام ترین لحظه ها یمان بود. وقتی سکوت و سخن، خاستن و نخاستن، دنیای درون و هیاهوی بیرون به تعادل میرسند و ما را روی دریایی از آرامش و لبخند و نگاه و بودن و ماندن معلق میکنند.     

Can we pretend that airplanes
In the night sky 

 Are like shooting stars
 I could really use a wish right now

 wish right now

  wish right now

۱۹

pause